چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان

امام حسن عسکری صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین:

سن پیامبران ...! 

 

امام حسین (ع):

رسول خدا (ص) فرموند؛

????آدم ابوالبشر ۹۳۰ سال زندگانی کرد

نوح (علیه السلام) ۲۴۵۰ سال

ابراهیم (علیه السلام) ۱۷۵ سال

اسماعیل بن ابراهیم ۱۲۰ سال

اسحاق بن ابراهیم  ۱۸۰ سال

یعقوب بن اسحاق ۱۴۰ سال

یوسف بن یعقوب  ۱۲۰ سال

موسی (علیه السلام) ۱۲۶ سال

هارون ۱۳۳ سال

داوود (علیه السلام) ۱۰۰ سال که ۴۰ سالِ

آن را سلطنت کرد.

سلیمان بن داوود ۷۱۲ سال 

 

«پسر من، قائمِ بعد از من و همان كسى است كه سنت انبياء عليهم‌السّلام از طول عمر و غيبت در او جاری است تا جایی كه دل‌هت با طول غیبت، سخت شوند و جز كسى كه خداى تعالى، ايمان را در دلش محکم كرده و وى را با روحى از جانب خود مؤيّد ساخته است در عقيدۀ به امامت او ثابت نماند.» 

 

کمال الدين و تمام النعمة ج ۲، ص ۵۲۴/الخرائج و الجرائح ج ۲، ص ۹۶۴/بحارالأنوار ج ۵۱، ص ۲۲۴ 

 

انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! 

 

                       @raz_quran

            

 

 


موضوعات مرتبط: مذهبی ، حدیث و روایت ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 20 آبان 1402برچسب:حدیث,روایت,سن,پیابران, ] [ 7:45 ] [ رهگذر ]


توی ده شلمرود (که بعدا گسترش پیدا کرد و شد تهران بزرگ)
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو! (چون اسمش رو عوض کرده و گذاشته ساسان) بلا بگو
سوسول سوسولا بگو
موی بلند، صورت سه تیغ، ناخن دراز، واه و واه و واه!



با فلفلی و قلقلی میرن باشگاه بدن سازی
تیپش شده شلوار جین، پاره پوره
با بلوزای اندامی

باباش می‌گفت: حسنی بیا برو حموم
حسنی می گفت: نه نمی رم. نه نمی رم!
تازه آرایشگاه بودم!
کلی خرج موهام کردم!



کره الاغ کدخدا (که حالا شده یه زانتیا)
ویراژ می ده تو کوچه ها
پشت فرمونش یه دختره
دختر ناز کدخدا !

حسنی می گه: منم سوارم می کنی؟!
دختره می گه: نه که نمی شه، نه که نمی شه!
ماشین من با کلاسه!
اگه تو گیتار می زنی، اون وقت سوارت می کنم!

حسنی به عشق زانتیا
شایدم بخاطر دختر کدخدا
می خواد که با کلاس بشه
کلاس گیتار نمی ره (باباش اجازه نمی ده)
اما یه کاور گیتار
می گیره رو کولش می ندازه.

توی ده شلمرود، حسنی نبود، ساسان بود
با ماشین کدخدا، ویراژ میداد تو کوچه ها!


موضوعات مرتبط: ادبی ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 دی 1393برچسب:حسنی,قصه,روایت, ] [ 11:53 ] [ رهگذر ]

 

__

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه
نه سیما جون، نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت: حسنی می ری به سربازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی

گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟!

نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم، درس خونم و زرنگم
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری، از اون بالا

نگاه می کرد تو و کوچه را
داد زد و گفت : اوی ! بی حیا

برو خونه تون تو را بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز و تیزه
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟

من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ ؟

نه جانم
چرا نمیای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب، پایین، بالا، شمال، جنوب، دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

حسنی یهو مثه یه جت
رسید به یک کافی نت

اون شد و رفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!

هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی
علافی کرد و بازی

خوشحال و شادمونه
رفت و رسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو

درست و راست و ریس کرد
رفت و تو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت و شاد شد
زی ذی شد و دوماد شد


موضوعات مرتبط: ادبی ، طنز ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:حسنی,قصه,روایت, ] [ 11:52 ] [ رهگذر ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب