چلیپا این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
| ||
|
اَی وِلاتی نازِنینوم کا زیمینود مِث طِلاست گایی وقتا{ قمشِس} اِسمود گایی وقتا {شهرضا}ست پُشتا وَر پشت از قِدیم آبرو دوسّند مردومُد گر چه این دورآ زَمون هر کی به دردی مبتلاست با همه دَس خالیگی در کوچه مردوم بسّه نیس جونشا بر مِیمون می دَد ، اَی کار آبار چاق اَی گداست مِث دِرَخ گل کا به شاخِش صتّا غنچه سبز می شِد دِلاشون با هم دیگِس اَی خونه شون از هم جداست نَه گِمون تو این وِلات گدا طبیعت پیدا شِد شهرِضَیّا وقت نداری چِشاشون به دَس خوداست اگه از غصه وا حسرِت رو وا شون پُر چوروکِس عَینی آینه دلاشون صافِس آ قلبا بی ریاست دُرُسِس کا از کم آبی تِشنه حالِس زیمینوش فضلِ باد آ موغونوش با خشکِه سالی با صَفاست فرش برجسته شا از نِزدیک اگه نیگا کونی نِم تونی تمیز بِدِی کا قالی اِس یا دور نماست سرامیک سازی شام از بُلوُر آ چینی زَد جولو شوتِکا کوزه هامون بیشتِری سوغات شاهرضاست هامونام گوشه کِناروش اَلی دل پیدا می شِد اَی{ الهی} پیش خودا رَف یادگاری اون بجاست سی آپنج ساله حکیموش بیسّا پنشتا شعر دَرِد کا با حافظ شیرازی راس راسی قابل اشتباست {پریشا} هر چی کا گفتم سخت پا حرفوم واسّادَم کا نگن گفته شاعر چِرت آ پرت آ اِدعاست موضوعات مرتبط: شعر ، ، برچسبها: [ شنبه 25 تير 1394برچسب:آیت الله سید مهدی امامی,آشفته,پریش,شهرضا,شاعران شهرضا, ] [ 18:30 ] [ رهگذر ]
لاجرم از خود چو مشتی استخوان باید گذاشت
داغ خواهش را به جان آسمان باید گذاشت
ای که چون طاووس می بالی به نقش بال خویش
ما نهادیم آنچه را در آشیان باید گذاشت
شکوه کردم آبروی گریه ام بر باد رفت
بعد از این چون شمع، آتش بر زبان باید گذاشت
غم مخور در وادی جانان اگر دستت تهیست
مایه از جان بهر آن آرام جان باید گذاشت
گرچه باب کلبه ی آزاده مردان بسته نیست
دست رد بر سینه ی نا محرمان باید گذاشت
بی نشان گر جان دهد بیچاره از بی دولتیست
ای که صاحب دولتی از خود نشان باید گذاشت
چند می بوسی به حسرت دست و روی دایه را
شَسْت را ای طفل نادان در دهان باید گذاشت
سیر محدود است مرغ رشته بر پا را پریش
آرزوی خاک را در خاکدان باید گذاشت
مرداد 1368 موضوعات مرتبط: شعر ، ، برچسبها: هنوز هم لب گرم تو بوسه گاه من است هنوز هم نفست عطر خانقاه من است هنوز بوی تو گُل کرده بر لب گلها هنوز چهره تو شمع شامگاه من است بمان و دیر بمان ایکه باغ آغوشت بهشت و بستر امید و سر پناه من است شبی که یاس تنت عطر نوبهارم داد به ماه نامه نوشتم که ماه،ماه من است مکن ستم که بفردا بری پشیمانی که چشم حادثه ای در کمین راه من است نشستی ار به در قهر اشتباه از توست و گر که قهر نشستیم ،اشتباه من است اگر که جور ثواب است اجر آن از تو است و گر که عشق گناه است این گناه من است به دود آتش عشق تو خوشدلم افسوس که بی نصیب جهان جان عشق خواه من است اگر چو ماه فلک هاله غمی داری بدان که روشنیت در حصار آه من است پریش جان به رهت ریخت جای اشک آری بر این مشاهده چشم و خدا گواه من است
فروردین 1379 موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ، برچسبها: |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |